در فلسفهی مشائی ماهیات به جوهر و عرض تقسیم میشوند و چون حقتعالی ماهیت نیست، بنابراین نه جوهر است و نه عرض. اما در حکمت خاص صدرایی، نهتنها حقتعالی جوهر خوانده میشود، بلکه فراتر از آن، حقتعالی تنها جوهر هستی است. اعراض از مراتب وجود جوهر به شمار مىروند. عرض وجودى مستقل در کنار وجود جوهر نیست. رابطهی میان جوهر و عرض، عمیقتر از رابطهی میان دو شیئى است که به هم ضمیمه شدهاند. این دو، دو مرتبه از یک وجودند؛ یعنى یک وجود است که از مرتبهاى از آن، ماهیت جوهر و از مرتبهی دیگر آن، ماهیت عرض انتزاع مىشود، نه آنکه جوهر یک وجود داشته باشد و عرض وجودی دیگر و آنگاه، آن دو وجود به یکدیگر ضمیمه شده باشند. سرّ این مطلب آن است که وجود فىنفسه عرض، عین وجود عرض براى موضوعش است؛ بنابراین وجود عرض عین تعلق و ارتباط و وابستگى به وجود جوهرى است که موضوع آن است و براى چنین چیزى نمىتوان وجودى مستقل و مغایر با وجود موضوعش قائل شد، بلکه وجودش لاجرم از مراتب وجود موضوعش است و ماسوای او، هر آنچه میتوان سراغ گرفت، عرضاند. حال سخن اصلی این است که ملاصدرا بر چه اساسی به چنین موضعی دست پیدا میکند و آیا میتوان به حقتعالی عنوان جوهربودن را اطلاق کرد؟ پاسخ این است که به دلالت قرائن مختلف، ملاصدرا سه مرتبهی سیر فلسفی را تجربه کرده و در سه مبنای متمایز سخن گفته است: ۱. اصالت ماهوی؛ ۲. اصالت وجودی وحدت تشکیکی؛ و ۳. اصالت وجودی وحدت شخصی. در هر سیر فلسفی صدرا، یک نحوه از تحول در بحث جوهر و عرض صورت میگیرد؛ یکبار با گذر از اصالت ماهیت به اصالت وجود تشکیکی، ملاصدرا انقلاب جوهری خود را عرضه میدارد، بار دیگر هم با گذر از اصالت وجود وحدت تشکیکی به اصالت وجود وحدت شخصی، در بحث جوهر و عرض تحولی ارائه میدهد و بر مبنای آن، حقتعالی را تنها جوهر هستی میخواند.